برای تو می نویسم
برای تو که نیستی
حتی در لحظه هایم حضور نداری
فقط همیشه در ذهنم آرام آرام پرسه می زنی
هنوز از یاد نبرده ام که ساعتها با هم به تماشای اشکهای مرغ عشق تنها می نشستیم
همیشه می ترسیدم تنها شوم
مثل همان مرغ عشق تنها
و تو رفتی و من تنها شدم
و حالا کسی حتی اشکهای مرا به تماشا نمی نشیند
تو نگاهت را از من دریغ کردی
همان برایم بس بود که زنده بمانم