نفس می کشم که زنده باشم...
راه میرم که قدم زده باشم...
صحبت می کنم که حرفی زده باشم...
سفر میرم که جایی رفته باشم...
می خندم که لبخند زده باشم...
فریاد می زنم که تخلیه شده باشم...
نگاه می کنم که دیده باشم...
می نویسم که گفته باشم...
به کدامین گناه آلوده ام که این گونه تقاص پس می دهم...
هیچ دردی بدتر از بی هدف بودن نیست...
خط مستقیم را گرفته ام و می روم به کجا؟ نمی دانم...
خودم را گم کرده ام...من دیگر من نیستم...من کیستم؟؟؟
پس از مـــرگم بیا زیبا نگارم
بیا آرام و تنــــــــــها بر مزارم
سرت خم کن ببوس سنگ مزارم
که من در زیر خاک چشم انتظارم